زبان مشترک جهانی برای گفت وگو و ایجاد تعامل، در الفبای هیچ زبان، گویش یا لهجه ای گنجانده نشده است. زبان مشترک در واقع جشن ها، رسم ها و آیین هایی است که نه تنها یک قوم یا ملت، بلکه مجموع گسترده ای از انسان ها با هر نژاد، مذهب و اعتقادی را در یک دایره می آورد یا حتی دور یک سفره می نشاند؛ نوروز یکی از همین زبان هاست که اکنون ٣٠٠میلیون نفر در ١٢کشور مختلف را دور سفره هفت سین نشانده تا از صلح بگویند و آشتی، و از بهاری حرف بزنند که پایش را از تقویم سال بیرون گذاشته و با رشته جان، فرهنگ و هویت آنان درآمیخته است.
این گستردگی سبب شد چهارم اسفند سال١٣٨٨ در تقویم جهانی سازمان ملل روزی باشد که نوروز برای نخستین بار به عنوان یک مناسبت بین المللی به رسمیت شناخته می شود؛ پس از آن با تصویب این قطعنامه، اول فروردین به عنوان روز «فرهنگ صلح» به جهان معرفی شد. رسیدن برگه های تقویم به این روز، بهانه ای بود تا در گفت وگو با جمعی از کارشناسان، نقبی به پیشینه و تاریخ نوروز بزنیم، به بررسی آن از دیدگاه اسطوره بپردازیم و از آیین های قدیم خراسان و آداب و رسوم مردم مشهد قدیم در هنگامه بهار بگوییم.
اسطوره شناسی نوروز در گفت وگو با هوشنگ جاوید
«زندگی ایرانیان در طول تاریخ همراه با تغییر فصل ها، دگرگونی های فراوانی داشته است.» هوشنگ جاوید با بیان این جمله، گریزی می زند به اینکه جشن های ایرانی، زاییده همین تغییر و تحول ها بوده اند. این پژوهشگر موسیقی محلی و آیینی در ادامه به شرح این دگرگونی ها می پردازد و تقسیم سال در ایران کهن تا امروز را این طور توضیح می دهد: در کهن ترین دوران، سالِ ایرانی به دو فصل تابستان و زمستان تقسیم می شده است.
در دورانی نیز تابستان هفت ماه و زمستان را پنج ماهه محاسبه می کردند؛ در این ایام، ایرانیان در صدمین روز از دوره پنج ماهه «جشن سده» می گرفتند که در واقع شروع نوروز در ایران باستان بوده است. پس از آن، ایرانیان سال را به شش فصل تقسیم می کنند و هر فصل را «گاه» می نامند. در این دوران رسم بوده که بعد از پایان هر «گاه» جشنی پنج روزه با عنوان «گاهان بار» بگیرند. «گاه » در موسیقی ایرانی برگرفته از همین نام و آیین است.
به گفته هوشنگ جاوید، پس از دوران کهن و پایان دورانِ شش فصلی، سال به چهار فصلِ بهار، تابستان، پاییز و زمستان تقسیم می شود که گاه شماری امروز ما بر همین اساس است. در این گاه شماری، نوعِ معیشت برتر قوم ایرانی سرفصل زمان بندی ها قرار می گرفت؛ یعنی ما در دورانی به دلیل دامدار بودن ایرانیان، انقلاب شبانی داریم؛ این دوران سبب تحولات عظیمی در فرهنگ و تمدن ما شده است.
پس از انقلاب شبانی با شروع دوران کشاورز شدن ایرانی ها، محور فصل ها بر اساس زندگی کشاورزی محاسبه می شود. گاه شماری ها برای حساب کردن ماه ها و فصل ها در دوره های مختلف تاریخی تغییر می کند تا اینکه گاه شماری خورشیدی یا شمسی تصویب و ماندگار می شود. طی همین تحول ها آیین های نوروزی هم دستخوش تغییراتی می شود؛ به عنوان مثال نوروز در گذشته به دو نوروز بزرگ و کوچک تقسیم می شده که نوروز بزرگ ۴٠ روز و نوروز کوچک ٢٠ روز به طول می انجامیده است.
آن ها از دین نخستین خود دور می شوند و به کیش ها و نظریه های کیشی و آیینی گرایش پیدا می کنند. در این زمانه است که جمشید اسطوره می شود و نوروز را بنیان می نهد
اما اینکه نوروز چطور پا گرفته، داستان دیگری دارد؛ این خراسان پژوه می گوید: طبق مطالعات انجام شده جامعه شناسی و دین شناسی، ایرانی ها نخست به دین نوح بودند اما در دوره اساطیری که به آن دوران جادویی نیز گفته می شود، آن ها از دین نخستین خود دور می شوند و به کیش ها و نظریه های کیشی و آیینی گرایش پیدا می کنند. در این زمانه است که جمشید اسطوره می شود و نوروز را بنیان می نهد.
درباره بنیان نوروز هم حکایت های مختلفی نقل شده است. در یکی از این حکایت ها آمده که جمشید تصمیم داشته بنیادی نو در اندازد. از همین رو از بزرگان و اندیشمندان مشورت می گیرد. بزرگان به او می گویند: «در گذشته حاکمان، روزی خاص را برای دیدار با مردم عادی در نظر می گرفتند؛ در این روز عوام به نزد حاکم می آمدند و با او درباره مشکلات و گرفتاری هایشان حرف می زدند و طلب کمک می کردند. این آیین قرن هاست منسوخ شده و خوب است که تو این رسم برچیده شده را احیا کنی.»
جمشید چنین می کند و آن روز را که روز دادگری است، نوروز نام می نهد؛ زیرا در این روز است که نوع حکومت به سمت مردم سالاری و عدل و داد می رود. علاوه بر این برخی نیز معتقدند نوروز، روزی است که تخت جمشید به آسمان پرواز می کند و به سلامت بر زمین فرود می آید. در این هنگام، چون پادشاه هیچ آسیبی نمی بیند، مردم آن روز را نوروز می خوانند.
خراسانی ها مثل دیگر اقوام ایرانی به پیشواز نوروز می رفتند و همین علاوه بر اینکه احوال زمستان آن روزگار را گرم می کرده، سبب پیدایش آیین ها و آداب و رسوم بسیاری شده است؛ آیین هایی که به گفته هوشنگ جاوید، دلیل خودش را داشته و اندیشه ای پشت آن پنهان بوده است. سطرهای پیش رو، گریزی است بر مهم ترین این رسوم که هر یک خطی بر دفتر قومی به یادگار نهاده است که قد کشیده سرزمین خورشیدند.
برگزاری آیین گل گردانی در خراسان بر دوش شبانانی بوده که زمستان به پهلوافتاده، قدم می گرفتند سمت کوه و دامنه ها. ۴٠یا۵٠روز مانده به عید، قشر دامداری که دام هایشان را به کوه ها و دامنه ها می بردند تا از علف های تازه تغذیه کنند، با گل های نوشکفته ای روبه رو می شدند که از خاک یا زیر برف ها سر بالا آورده بودند.
شبانان این گل ها را می چیدند و از آن دسته ای می ساختند. سپس رقص کنان و آواز خوانان به آبادی بر می گشتند و مژده بهار را می دادند و مژدگانی می گرفتند؛ خاطره موسپید کرده های این دیار حکایت از آن دارد که این آیین تا دو دهه پیش در شمال و جنوب خراسان حیات داشته و بعد رو به فراموشی گذاشته است.
ناگفته نماند که این آیین اکنون در تاجیکستان با عنوان « بایچیچک» اجرا می شود. در بایچیچک، کودکان و دختران خردسال گل ها را در شهر می گردانند و با آواز خوانی به مردم هدیه می دهند. این آوازخوانی را تاجیک ها «بلبل خوانی» می گویند و سرودی با این مضمون هم دارند: « گل آوردم از اون پایان/ خبرت می کنم دهقان/ بُته غله به گل گردان/ بهار نو مبارک باد/ گل زردک ثنا می گه/ ثنای مصطفی می گه/ به هر پهلو خدا می گه/ بهار نو مبارک باد.»
کف خانه های قدیمی را با مخلوطی از خاک، کاهگل و سنگ می ساختند. همین بود که حوالی بهار، با گرم شدن دل زمین، حشرات گوناگونی از کف خانه بیرون می زدند و روی فرش ها می چرخیدند . نخستینِ این حشره ها «خرخاکی» است که خراسانی ها به آن «کُخ نوروزی» هم می گویند.
اهالی خراسان، دیدن خرخاکی را مژده دهنده بهار و امید بخش می دانستند. همین اعتقاد هم سبب می شد آنان، این حشرات را بگیرند و تا نوروز در محیطی سربسته مثل بطری شیشه ای یا قوطی نگه دارند و با تحویل سال تازه، آن را روی سفره هفت سین بگذارند. خراسانی ها هم زمان با عید، خرخاکی ها را توی مشت می گرفتند و آن را خوش شگون می خواندند.
برای آیین مردگیران که نام هایی مثل مزدگیران و مژدگیران هم عنوان شده است، می توان عمری به بلندای ایران باستان تصور کرد. این آیین در پنجم اسفند و روز جشن «اسپندارمذ» یا روز «ایزد بانوی باروری» در ایران باستان برگزار می شده است. در روز مزدگیران، زنان می توانستند هر خواسته یا آرزویی که دارند از همسر خود بخواهند و شوهر نیز باید آن را برآورده می کرده است.
آیین مردگیران بعدها در خراسان، به روزی اطلاق شد که در آن زنان، مردان را از روستا و آبادی بیرون می کردند
ابوریحان در کتاب « التفهیم» درباره این آیین چنین می نویسد: «پارسیان آن روز را مردگیران خوانند؛ زیراکه زنان به شوهران اقتراح ها کردندی و آرزوها خواستندی از مردان.» نظامی اما در ابیاتی از روزی نام می برد که شهر از مردان خالی می شده و زنان در این روز با آزادی کامل در کوی و برزن به شادی، رقص و پایکوبی می پرداختند و حتی برای توبه از گناهان به آتشکده ها می رفتند.
آیین مردگیران بعدها در خراسان، به روزی اطلاق شد که در آن زنان، مردان را از روستا و آبادی بیرون می کردند. بعد دست در دست یکدیگر خانه ها و کوچه پس کوچه ها را برای استقبال از سال نو پاکیزه می کردند و آذین می بستند.
در آستانه نوروز در ایران، پیک های نوروزی بسیاری با اجرای نمایش در مناظر عمومی، آمدن عید و بهار را مژده می دادند و انعام می گرفتند. آتش افروزها از جمله این پیک های نوروزی بودند که عمرشان پهلو به دوره هخامنشیان می زند. آنان با جامه هایی سراسر سرخ، آتش می افروختند و با این کار، گرم شدن دل زمین را گوشزد می کردند.
آنان همچنین با ترفندهای شعبده بازی آتش از دهان بیرون می دادند یا زغال داغ در کام می گذاشتند. آخرین آتش افروزها تا دو دهه پیش در کاشمر وجود داشتند اما این آیین از آن زمان تا کنون از یادها رفته است. آتش افروزها هم مانند دیگر پیک های نوروزی کلماتی آهنگین داشتند و این طور کوی و برزن را به طرب می آوردند: « آتش افروز اومده/ سالی یک روز اومده/ آتش افروز صغیرم/ سالی یک روز فقیرم/ روده و پوده اومده/ هر چی نبوده اومده/ آتش افروز صغیرم/ سالی یک روز فقیرم.»
پیش از اسلام ، سیاهانی با رخت های رنگارنگ و آرایش تند به هنگام آغاز سال نو با نواختن دف و دایره و خواندن ترانه های نوروزی مردم را سرگرم می کردند. برخی معتقدند که حاجی فیروز، بازمانده آیین بازگشت سیاوش و آفرینش دوباره است؛ چهره سیاه شده او یادآور بازگشت سیاوش از جهان مردگان، پیراهن سرخ او نماد خون و شادی او نمایشگر شادی، زایش و رویش است.
در سال های نه چندان دور خراسان، حاجی فیروزها شلیته به تن داشتند و کلاه مخروطی بر سر می گذاشتند. بعد با دایره ای زنگی در دست در کوی و برزن می گشتند و آوازی با این ردیف و مضمون می خواندند: «لعنت به این سوز باد/ پس کی باباش در می آد/ زمستونی سر می آد/ بهار از این ور نه از اون ور می آد/ آی حاجی فیروز اومده/ سالی یک روز اومده.»
از دیگر آیین های نوروزی، یکی هم این بوده که با همکاری حاکم وقت، مردی را برای چند روزی به عنوان جانشین او انتخاب می کردند. حاکم منتخب در چند روز کوتاه پادشاهی خود، هر دستوری که می خواسته، می داده و مردم را با حکم های خود به خنده می انداخته است. از برگزاری رسم میر نوروزی تا ٧۵ سال پیش آگاهی داریم.
علامه محمد قزوینی در خاطراتش از زبان دوستی در خراسان که به شغل طبابت مشغول بوده است، چنین می نویسد: «در بهار ١٣٠٢ هجری شمسی برای معالجه بیماری به بجنورد رفته بودم. از اول فروردین تا چهاردهم فروردین در آنجا بودم؛ در دهم فروردین دیدم جماعت کثیری، سواره و پیاده می گذرند که یکی از آن ها با لباس فاخر بر اسب رشیدی نشسته، چتری بر سرافراشته بود. جماعتی هم سواره بر جلو و عقب او روان بودند.
در ١٣ روزِ نوروز یک نفر امیر می شود و حکمفرمای شهر است. به اعیان و اعزه شهر حواله نقدی و جنس می دهد و غالب اعیان هم به رغبت و رضا چیزی می دادند
چند نفر هم چوب های بلند در دست داشتند که بر هر چوبی، سر حیوانی از قبیل گاو یا گوسفند بود؛ یعنی استخوان جمجمه حیوان و این رمز آن بود که امیر از جنگی فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می آورد. دنبال این جماعت، انبوه کثیری از مردم متفرقه، بزرگ و خرد، روان بودند و هیاهوی بسیار داشتند. تحقیق کردم گفتند که در ١٣ روزِ نوروز یک نفر امیر می شود و حکمفرمای شهر است. به اعیان و اعزه شهر حواله نقدی و جنس می دهد و غالب اعیان هم به رغبت و رضا چیزی می دادند؛ زیرا جزو عادات عید نوروز است و به فال نیک می گرفتند.»
مسعودی هم درباره میر نوروزی می گوید: « پنج روز آخر سال را در عراق و در ایران کوسه ای بر استر خود سوار می شد تا چند روز گوشت و جوز و غذاهای گرمازا و سرما بُر به او می خوراندند و می نوشاندند که این حالت مُسرگی پیدا می کرده. این ها این غذا را می دادند و این طور وا نمود می کردند که سرما بیرون می رود و آب سرد روی او می ریختند که احساس رنج نکند و با فارسی داد می زدند که "گرما گرما".»
جالب است بدانید که از همین آیین میر نوروزی در دوره ای به عنوان آیین آزادسازی زندانیان هم استفاده می شده است؛ به این شیوه که از میان زندانیانی که مورد غضب و محکوم بودند یکی یا چند نفر را انتخاب می کردند و این دربندها، پنج تا شش روزی حکمرانی های عجیب و غریب می کردند و مردم را به خنده وا می داشتند. در پایان این ماجرا، آنکه بیشتر مردم را خندانده، آزاد می شده است.
یکی از مراسم نوروز در خراسان، گرامی داشتن «روز مردگان» است که در پنجشنبه آخر سال برگزار می شده است. ابوریحان در آثارالباقیه می نویسد: « گبرکان در این پنج روز خورش و شراب نهند روان های مردگان را و گویند که جان مرده بیاید و آن غذا گیرد.» غذا پختن و بر مزار مردگان بردن در قرن چهارم از خوارزم تا فارس رسم بوده و آن ها این کار را رفتاری مردم دوستانه و خیرخواهانه تلقی می کردند.
در خراسان به عید مردگان «علفه» می گویند؛ زیرا سبزه روی قبور گذاشتن، یکی از سنت های خراسانی ها در اجرای این رسم پیرسال است. مردم اصیل و شهرنشین مشهد کمتر اما هنوز توسی ها، کُردهای شمال خراسان، بجنورد، شیروان و قوچان این رسم را زنده نگه داشته اند. مردم قوچان در گذشته نه چندان دور دو شب قبل از عید را عید مردگان و شب بعد را عید زندگان و عید نوروز را نوروز می نامیدند.
در شب عید مردها به گورستان ها می رفتند و از آجیل، شیرینی و تنقلاتی که برای سفره عید نوروزی زندگان و قوت آنان فراهم آورده بودند، مقداری را هم روی گور مردگان می گذاشتند تا آن کوتاه دستان هم در ایام نوروز تلخ کام و بی قوت نمانند. پیداست که آذوقه و شیرینی ها به نام مردگان بوده اما به کام تهیدستان می رفته تا آنان نیز بتوانند از قبل آن، شیرینی و غذای شب عید خود را فراهم کنند.
«آن سال ها نیمه اسفند، اُرسی را که باز می کردم، حیاط خانه مان آب و جارو خورده، خورشیدِ کم جان زمستان را روی صفحه دلش پهن کرده بود. عطر شمعدانی کنار پاشویه با اولین نسیم زیر دِماغ می نشست و صدای قناری ها توی گوشم ضرب می خورد. پاورچین هایِ زمستان به دو رسیده بود و هی ما را به شب عید نزدیک تر می کرد.
از کوچه تا بازارچه، زندگی میان گندمِ نیش زده توی ظرف مسی پشت پنجره، لای غبار فرش لاجوردی که زن همسایه توی کوچه می تکاند، در شلوغیِ پشت پاچالِ حجره بقالی، زیرِ زینگ زینگ زنبورک زن ها و هزارصدای توخالی که از مغازه مسگری تا نخ ریسی کِش می آمد، جان داشت. مشهدی های قدیم عیششان کنار رسم و رسوم عید به راه بود و با زمستان هیچ غمی، طیش نمی شد.»
این سطرها دنباله خاطرات محمود ناظران پور، روزنامه نگار قدیمی مشهد و نویسنده کتاب «آداب و رسوم مشهد قدیم» است که ما را با خود به کوچه پس کوچه های سناباد می کشاند و از آیین هایی می گوید که روزگاری آیینه تمام قد فرهنگ و هویت شهر بودند و حالا سال هاست که بسیاری از آن ها زنگار فراموشی گرفته اند.
عید، همه جا از دست های زنان شروع می شد؛ وقتی با انگشتی که زیر چانه شان خم بود، اندرونی را می چرخیدند و به این فکر می کردند که حالا خانه تکانی را از کجا شروع کنند. نوبه اول می رفتند سراغ مطبخ و هرچه دورریختنی بود دور می انداختند؛ از آفتابه لگنِ مسیِ سر طاقچه بگیرید تا «کِوَرچه» روی دیوار. بعد خانه را از میهمان سرا تا «حولی»، عین گلیمِ غبار گرفته، می تکاندند. از این مهم که فراغتی حاصل می کردند، باقی ساعت هایشان توی خرید لباس بچه ها، سبزه گذاشتن، سمنو پختن و چیدن سفره عید، حل می شد.
ایرانی ها برای آتش احترام زیادی قائل بودند؛ در زمانه ای که کسی استفاده از سنگ چخماق را نمی دانست، آن ها آتش را در آتشکده ها روشن نگاه می داشتند و بر آن نگهبان می گماردند. این احترام آن چنان بود که تا همین یکی دو دهه پیش، مشهدی ها لفظ کُشتن و مُردن را برایش به کار می بردند؛ مثلا به جای اینکه بگویند «آتش را خاموش کن» می گفتند «اَتیش رِ بُکُش» یا «اَتیش مُرد».
در همه خانه های قدیمی هم ظرفی به عنوان «ظرف آتش» یا «آتشدان» وجود داشت. معمولا این طور بود که هر صبح مادران، آتشدان را دست بچه هایشان می دادند تا بروند از آتشکده هایی که روی کوه ها و در اطراف شهرها و آبادی ها ساخته می شد، آتش بیاورند.
صبح روز چهارشنبه سوری این عده به جای هیزم، بوته علفی از خانواده «تِرِخ» را که بسیار خوشبوست، جمع می کردند و برای برپایی آتشِ سوری به شهر می آوردند و می فروختند
شاید برایتان جالب باشد که اصطلاح «طرف اجاقش کوره» از همین سنت ریشه گرفته است. این جمله به این معنا نیست که فردی نازاست و صاحب فرزند نمی شود؛ بلکه به این معنا بوده که آن خانه بچه ای ندارد تا برود از آتشکده آتش بیاورد و اجاق خانه را با آن روشن کند. همین ها برپایی آتش در میانه جشن ها را به یک سنت تبدیل کرده بود که چهارشنبه سوری یکی از جلوه های آن است.
همین بود که در مشهد قدیم عده ای هر روز با الاغ و استر بیرون می زدند تا از بیابان های اطراف شهر، پشته هیزم برای اجاق خانه ها، تنور نانوایی ها و گلخن حمام ها بیاورند. صبح روز چهارشنبه سوری این عده به جای هیزم، بوته علفی از خانواده «تِرِخ» را که بسیار خوشبوست، جمع می کردند و برای برپایی آتشِ سوری به شهر می آوردند و می فروختند.
آن دوران چوب خوب پیدا نمی شد و اگر هم می شد، آن را اسراف نمی کردند. مردم با این ترفند درواقع، خشکی را از سطح زمین جمع می کردند و به ریشه بوته ها فرصت دوباره روییدن و جان گرفتن می دادند؛ یعنی به نوعی زمین های اطراف را هرس می کردند. خوب است بدانید در قدیم، آتش چهارشنبه سوری را اَلو نمی دادند و بزرگ نمی کردند تا زنان و دختران که معمولا لباس بلند بر تن داشتند، بتوانند به راحتی از روی آن بپرند.
یکی دیگر از آیین ها قاشق زنی بود. عموما مایی که ذکور بودیم، غروب آفتاب، یله می شدیم توی کوچه و گذر. چادری سر می انداختیم و آن را تا چانه پایین می کشیدیم که رویمان دیده نشود. بعد بنا می کردیم به دق الباق کردنِ درِ خانه همسایه. زن همسایه با قدری آجیل بیرون می زد.
سنت بود که کسی چیزی نگوید؛ برای همین نه او حرفی می زد، نه ما نفسمان بالا می آمد. مشتمان را پُر می کرد و در را می بست. بعدها که پشتِ لبمان سبز شد، این پنهانیِ رو، فرصتی بود تا دمِ درِ خانه دختر موردعلاقه مان را بزنیم و او به این بهانه بیرون بزند و شده به کوتاهی یک نفس، دیدار تازه کنیم.
این کار میانِ اکثرِ نرینه های بالغ باب بود. خاطرم هست سقف خانه های قدیمی سوراخی داشت که به آن «کاجِ خانه» می گفتند. بهانه ایجادش تعدیل هوا و روشن کردن اتاق بود. بعضی ها شب قاشق زنی بالای پشت بام ها می رفتند و شالی را از کاج خانه به پایین می فرستادند.
صاحبخانه هم مشتی آجیل یا خشکبار پرِ شال می بست و به عنوان هدیه پیشکش می کرد. البته شال انداختن چندان رسم نبود؛ چون قدیمی ها خیلی به حریم چهاردیواری احترام می گذاشتند و معتقد بودند رفتنِ بالای پشت بام، سبب آزار ناموس آن خانه می شود.
شب چهارشنبه سوری خانم خانه برای شام، «مُلمُلی» طبخ می کرد. ُملمُلی نوعی حبوبات سیاره رنگ، چهارگوش و دیرپز است. این حبوبات با اینکه پروتئین زیادی دارد، درمیان حبوبات دیگر بی ارزش بود و درواقع قوت فقرا محسوب می شد اما همه در اواخر زمستان این غذا را می پختند.
پخت این غذا حکایت از این داشت که غلات مردم به پایان رسیده و باید تا آمدن بهار با حبوبات های کم ارزش و نان جو مدارا کرد. ململی را با یکی دو لیوان آب در قَلِف های مسی می ریختند و آن را از صبح روزِ چهارشنبه زیر آتش خاکستر می گذاشتند تا غروب آفتاب نرم شده باشد. شب هنگام، غذای طبخ شده با نان تازه و خربزه لاکی روی سفره می رفت و عیش مردم آن روزگار را کامل می کرد.
گُل نفتی یا گلوله نفتی یکی از بازی های خطرناک حوالی نوروز بود. البته این بازی بیشتر در روستاهای اطراف باب بود و مشهدی ها کمتر آن را انجام می دادند. در این بازی جوانان پارچه های کهنه را جمع می کردند و آن قدر به هم می پیچیدند تا به شکل گلوله در می آمد. بعد تکه سیمی را برای محکم کاری دور آن حایل می کردند.
زن های قدیم هر سال عید، تخم مرغ های زیادی جمع می کردند و آن را برای سفره هفت سین یا بازی بچه ها رنگ می زدند
گلوله محکم شده را با نفت آغشته، آتش می زدند و آن را مثل توپ سمت یکدیگر پرت می کردند. تخم مرغ بازی یکی دیگر از تفریحات رایج عید بود. زن های قدیم هر سال عید، تخم مرغ های زیادی جمع می کردند و آن را برای سفره هفت سین یا بازی بچه ها رنگ می زدند؛ آن ها برای این کار از پارچه های چیت استفاده می کردند.
از آنجا که این نوع پارچه رنگ طبیعی داشت، خانم خانه، آن را به شکل تکه های کوچک برش می زد، با نخ دور تخم مرغ را می بست و در آب جوش می انداخت. تخم مرغ های بسته در حالی که توی ظرف آب پز می شدند، بر اثر حرارت رنگ و نقش چیت را خود می گرفتند. صبح عید جیب لباس نوی بچه های مشهد پر از تخم مرغ رنگی بود. ما با همان جیب پر، ور می جُستیم توی کوچه و «تخم مرغ بِزی» می کردیم؛ به این شکل که تخم مرغ ها را به هم می زدیم، تخم مرغ هر کسی می شکست باید یک تخم مرغ به برنده می داد.
آن روزگار، حاجی ترخان نامی در آذربایجان، دستگاهی داشت که می توانست پوست گندم را بگیرد و آرد یکدست سفید تحویل دهد. این آرد که مشهدی ها به آن «آرد حَج ترخون» می گفتند، ماده اولیه برای پخت «کُلچه نوروزی» بود. زنان مشهد دمدمه های سال نو، آرد حَج ترخون را با گلاب، زنجبیل، شکر و سیاه دانه ترکیب می کردند و کُلچه می پختند.
این نوع شیرینی که به اندازه گردیِ لیوان های معمولی بود، روی ساج یا توی تنور سرخ می شد. جز این، پخت قلفتی هم باب بود. زنان برای این کار، مقداری گندم خیس کرده، روی پارچه می انداختند و مقابل آفتاب می گذاشتند تا نیش بزند. بعد گندم جوانه زده را خشک و آرد می کردند. زواله این آرد با روغن دنبه توی دیگ های مسی طبخ می شد و از آنجا که گندم جوانه زده شیره دارد، بسیار شیرین بود.
نبود امکانات سبب می شد بچه ها هر چند ماه یک بار هم رنگ آب و تن شویی را نبینند؛ برای همین حمام دم عید یک رسم بود که همه به انجام آن پافشاری می کردند. روزهای آخر سال، پدرها دست پسرها و مادرها دست دخترها را می گرفتند و راهی حمام نمره می شدند. این حمام معمولا از صبح تا دم غروب طول می کشید و حمامی ها برایش انعام می گرفتند و به قولی بازارشان داغ بود.
بچه ها وقتی از حمام عید بیرون می آمدند، آن قدر تمیز شده بودند که خیلی هاشان شناخته نمی شدند. اکثر مادرها بعد از حمام عید، دست و پای بچه ها را با حنا خضاب می بستند. شام شب عید معمولا پلو قیمه بود. آن روزها دم کردن پلو ماهی باب نبود. زیر بازارچه فقط ماهی دودی پیدا می شد که آن هم شام اعیان بود و معمولا با روغن خشخاش سرخ می شد.
صبح روز عید، همه رخت نو بَر تن می کردند. خانم خانه در اتاق اصلی سفره ای با عنوان سفره هفت سین پهن می کرد و روی آن انواع خشکبار، کلوچه عید، سمنو و باقی تنقلات را می گذاشت. هر که می آمد، دور همان سفره می نشست و پذیرایی می شد. سفره عید معمولا همان یک روز بود. وقت سال تحویل هم پدران به بچه هاشان بین «ده شِهی» تا «پنج قرون» عیدی می دادند و روی آنان را می بوسیدند.
این بوسه برای خیلی از بچه ها همان سالی یک بار اتفاق می افتاد، چون بوسیدن بچه ها رواج نداشت. راه انداختن بساط کرسی بهاره، از دیگر اتفاق هایی بود که روز اول عید رخ می داد. آن سال ها سوز سرما حتی استخوان بهار را هم می ترکاند و آفتابی معمولا توی فروردین رخ عیان نمی کرد. برای همین مردم کرسی بهاره پهن می کردند. کرسی بهاره از کرسی زمستانه کوچک تر و لحاف روی آن نازک تر بود. مردم زیر کرسی زمستانه می خوابیدند اما برای کرسی بهاره رختخواب پهن می کردند..
- ١٢ کشور نوروز را به رسمیت می شناسند.
- نوروز ٣٠٠٠ سال پیش به دست جمشید بنیانگذاری شد.
- ۴ اسفند١٣٨٨ مجمع عمومی سازمان ملل ٢١ مارس را روز بین المللی نوروز اعلام کرد.
- ٨ مهر ١٣٨٨ نوروز به عنوان میراث فرهنگی و معنوی بشری، در سازمان ملل به ثبت رسید.
- ٣٠٠میلیون نفر در جهان نوروز را جشن می گیرند.